معرفی انواع خطاهای شناختی


خطاهای شناختی

۱۲ خطای شناختی رایج که روی تصمیمات روزانه شما اثر مستقیم دارند

۱۲ خطای شناختی رایج

حتی در دوره کنفسیوس و سقراط هم توهم خودبزرگ‌‌بینی رایج بوده است! این روزها رویارویی با افراد خودبرتربین مسئله رایجی است؛ کسانی که خود را علامه دهر می‌دانند یا به‌گمانشان هرچه دیگران می‌گویند، در تأیید حرف آنهاست. امروزه به‌لطف اینترنت، ما به‌سرعت هر داده‌‌ای را بدون توجه به درستی و نادرستی آن تحلیل می‌کنیم و نتیجه‌ می‌گیریم. این مسئله ابتلا به خطاهای شناختی را بیشتر کرده است. در این مطلب، ۱۲ خطای شناختی از رایج‌ترین خطاهای شناختی را معرفی می‌کنیم که بر تصمیم گیری روزانه ما اثر مستقیم دارند.

حتما بخوانید:

خطای شناختی چیست؟

منظور از خطای شناختی خطای نظام‌مند در فرایند تفکر است. خطاهای شناختی معمولا ریشه در نتیجه‌گیری اکتشافی دارند که نوعی میانبر ذهنی است. کشف، فرصت تفکر بیشتر و سنجش اثربخش را از ما می‌گیرد. کشف آنی منشأ خطاهای شناختی زیادی است. در این مطلب، ۱۲ مورد از رایج‌ترین آنها را معرفی می‌کنیم.

رایج‌ترین خطاهای شناختی

۱. اثر دانینگ ـ کروگر

اثر دانینگ‌ ـ کروگر (Dunning-Kruger Effect) اشاره به وضعیتی دارد که افراد دانش و قابلیت‌های خود را بیش از اندازه واقعی آنها ارزیابی می‌کنند. افراد آگاه و بادانش معمولا درباره ندانسته‌هایشان روراست هستند و فروتنی پیشه می‌کنند. این افراد معمولا درباره موضوعات مختلف بااطمینان نظر نمی‌دهند. آنها نه از سر کمبود دانش، بلکه با علم به این موضوع که دانسته‌هایشان محدود است، این کار انجام می‌دهند؛ به‌عبارتی، درخت هرچه پربارتر، افتاده‌تر!

از سوی دیگر، وقتی درباره موضوعی دانش کافی نداریم، به‌نظرمان ساده می‌رسد؛ بنابراین با تصور پیش‌پاافتاده بودن موضوع، گمان می‌کنیم درک آن برای ما ساده است و بااطمینان درباره آن اظهارنظر می‌کنیم.

۲. سوگیری تأییدی

سوگیری تاییدی - یک خطای شناختی است که قضاوت ما را مختل می‌کند

مدام باید مراقب سوگیری تأییدی (Confirmation Bias) باشید. همه ما خوشمان می‌آید که دیگران دانسته‌ها و باورهایمان را تأیید کنند. به‌شکلی مشابه، هنگام تحقیق و ارزیابی به‌دنبال منابعی می‌گردیم که باور ما را تأیید کنند. به همین دلیل اگر بیش از یک سو وجود دارد، باید به‌طور آگاهانه هر دو سوی قضیه را بررسی کنید. باید بدانید که ما از نظر شناختی تنبل هستیم. ما معرفی انواع خطاهای شناختی دوست نداریم ساختار دانش و روش تفکرمان را تغییر دهیم.

۳. خودخدمت‌گرایی

به‌نظرتان وقتی نمره کم یا ارزیابی شغلی ضعیف می‌گیرید، تقصیر معلم و رئیس است، اما نمره خوب و تشویق شغلی نتیجه تلاش خودتان است؟ اگر چنین است، تبریک می‌گویم؛ شما دچار خطای شناختی خودخدمت‌گرایی (self-serving) هستید. ما دوست داریم موفقیت و نتایج مثبت را به خودمان نسبت دهیم، اما دیگران یا عوامل بیرونی را ریشه شکست و نتایج منفی‌مان می‌دانیم.

۴. نفرین آگاهی و سوگیری پس‌نگری

نفرین آگاهی یک خطای شناختی رایج

بسیاری از ما وقتی مفهومی را درک می‌کنیم یا به دانشمان افزوده می‌شود، فراموش می‌کنیم که در گذشته، چنین دانشی را نداشتیم. بر این اساس، گمان می‌کنیم دیگران هم هرآنچه ما می‌دانیم را می‌دانند! این نفرین آگاهی و دانش است.

سوگیری پس‌نگری (Hindsight Bias) هم به‌نوعی ریشه در دانش دارد. وقتی از رویدادی خاص و داده‌های مربوط به آن مطلع می‌شویم، گمان می‌کنیم که وقوع آن از آغاز قابل‌پیش‌بینی بوده است: باید می‌دونستم این‌طوری می‌شه!

۵. خطای شناختی خوش‌بینی یا بدبینی

نام آن به اندازه کافی گویاست. وقتی خوش‌حالیم و اوضاع بر وفق مرادمان است، در تخمین نتایج مثبت زیادی خوش‌بین می‌شویم. وقتی اوضاع خوب نیست و ناراحتیم، به همه‌چیز با دید منفی نگاه می‌کنیم. در هر دو مورد، باید حواستان باشد که احساسات‌ منطق‌تان را دچار اختلال می‌کند.

۶. هزینه هدررفته

خطای هزینه دررفته یک خطای شناختی رایج

خیلی از ما باور داریم در ازای هر آورده‌ای (پول، زحمت یا موارد دیگر) باید پاداشی نصیبمان شود؛ اما این همیشه درست نیست! گاهی ما هیچ‌چیزی به دست نمی‌آوریم. هزینه هدررفته (Sunk Cost) چیزی ازدست‌رفته است و دیگر جبران نمی‌شود. این موضوع حس بدی به ما می‌دهد. برای مقابله با این حس ناخوشایند، به‌طور غیرمنطقی به فکر پس‌گرفتن می‌افتیم؛ اما همان ‌طور که گفتیم هزینه هدررفته، ازدست‌رفته است؛ دیگر نمی‌شود آن را پس گرفت. قماربازها این وضعیت را بسیار تجربه‌ کرده‌اند.

۷. منفی‌نگری

خطای منفی نگری، بی‌شباهت به خطای بدبینی نیست، اما تفاوت ظریف و مهمی دارد. این خطای شناختی مانند خطای هزینه ازدست‌رفته ریشه در بیزاری ما از شکست دارد. همه ما عاشق برنده‌شدن هستیم، اما بیشتر از آن، از باخت متنفریم! بنابراین در هنگام تصمیم‌گیری، معمولا به خروجی‌ها (مثبت یا منفی) فکر می‌کنیم. این خطا وقتی رخ می‌دهد که ما تأثیر نتایج منفی را مهم‌تر از نتایج مثبت ارزیابی می‌کنیم.

۸. فروپاشی‌انگاری

فروپاشی انگاری یک خطای شناختی رایج

شاید زیاد شنیده باشید که فلان چیز محکوم به نابودی است. سقراط بارها این را درباره نوشتار تکرار کرده بود! خطای فروپاشی‌انگاری (Declinism) باعث می‌شود فارغ از شرایط جاری، آینده را تاریک‌تر از گذشته و روبه‌زوال ببینیم.

بین ما ایرانی‌ها صحبت از روزگار خوش گذشته و افسوس‌خوردن برای آینده پیش‌رو بسیار رایج است. البته مردم دیگر کشورهای جهان هم، به‌ویژه در سنین بالا، چنین گرایشی دارند. این خطای شناختی ممکن است ریشه در بی‌علاقگی ما به تغییر داشته باشد. ما از ناشناخته‌ها خوشمان نمی‌آید. کنارآمدن با دنیایی که می‌شناسیم ساده‌تر است. وقتی چیزها تغییر می‌کنند، ما مجبوریم طرز فکر خود را درباره آنها تغییر دهیم؛ چون همان ‌طور که گفتیم، ما ازنظر شناختی تنبل هستیم و در برابر تغییر طرز فکرمان مقاومت می‌کنیم.

۹. خطای پس‌زدگی

وقتی اعتقاد به باوری حتی پس از به چالش‌کشیدن آن، محکم‌تر می‌شود، خطای پس‌زدگی (Backfire Effect) رخ می‌دهد. ممکن است این خطا و خطای فروپاشی‌انگاری بنیان مشترکی داشته باشند: مقاومت در برابر تغییر. خطای پس‌زدگی ازلحاظ نگرانی درباره شکست، بی‌شباهت به منفی‌گرایی نیست. ما دوست نداریم باور و عقیده‌مان به‌ چالش‌ کشیده یا رد شود؛ چون آن را نوعی شکست می‌دانیم. بنابراین با پافشاری بیشتری، بر درستی باورمان تأکید می‌کنیم!

۱۰. خطای بنیادی برچسب‌زدن

خطای بنیادی برچسب زدن یک خطای شناختی رایج

خطای بنیادی برچسب‌زدن یا اِسناد (Fundamental Attribution Error) تا اندازه‌ای شبیه خطای خودخدمت‌گرایی است، اما جای مقصر در آن عوض می‌شود. ما شکست‌های خود را به عوامل زمینه‌ای نسبت می‌دهیم (خودخدمت‌گرایی)، اما اشتباهات و شکست‌های دیگران را به ویژگی‌های شخصیتی‌شان.

این خطا ممکن است از اتکای ما بر راه‌حل دم‌دست (که خود خطای شناختی است) ریشه بگیرد. نمونه رایج این خطا قضاوت درباره رانندگی دیگران، به‌ویژه خانم‌هاست:

شما پشت خودرویی در حال حرکت هستید. خودروی جلویی مدام سرعتش را کم و زیاد می‌کند. در تلاش برای سبقت‌گرفتن از چنین راننده‌ بی‌احتیاطی، متوجه می‌شوید راننده زن است. سریع برچسب می‌زنید: زن است دیگر، رانندگی‌اش بهتر از این نمی‌شود! چیزی که شما احتمالا نمی‌دانید این است که در ماشین آن زن، ۳ بچه در حال سروکله‌زدن با یکدیگرند. آن خانم هم کلافه است؛ چون نتوانسته است محل کار خود را در زمان همیشگی ترک کند و اکنون تقلا می‌کند که بچه‌ها را به‌‌موقع به کلاس‌شان برساند. اگر ما جای آن زن بودیم، دلیل رانندگی بدمان را شرایط موجود می‌دانستیم؛ اما حالا که پای دیگری در میان است، خود شخص را دلیل این‌گونه رانندگی‌کردن می‌دانیم!

۱۱. جانب‌گرایی درون‌گروهی

خطای خودخدمت‌گرایی و برچسب‌زدن باعث می‌شود ما همیشه طرف خودمان را بگیریم. به‌شکلی مشابه، خطای جانب‌گرایی درون‌گروهی (In-Group Bias) باعث می‌شود ما به‌شکلی غیرمنصفانه طرف کسانی را بگیریم که خود و آنها را از یک دسته می‌دانیم. شاید به نظر خودتان آدم منصف و بی‌اشتباهی باشید، اما همه ما درگیر این خطا هستیم؛ طبیعت ما چنین است. از جنبه تکامل زیستی، این سوگیری نوعی مزیت است؛ زیرا به حمایت از کسانی کمک می‌کند که مانند ما هستند. این امر در راستای اهمیت به خانواده و بقای نسل است.

۱۲. خطای شناختی اثر بارنوم

برای درک بهتر اثر بارنوم (Barnum Effect) یا فورر (Forer)، دوباره یادآوری می‌کنم که ما انسان‌ها دنیای همیشگی و آشنای خودمان را دوست داریم. در دنیای ناشناخته، ما الگویی برای دنبال‌کردن نداریم و مجبوریم برای درک داده‌های جدید بیشتر و سخت‌تر فکر کنیم. وقتی هم در این فرایند با کمبود اطلاعات روبه‌رو می‌شویم، با استفاده از آن بخش از دانسته‌هایمان مشکل را رفع می‌کنیم که وضعیت را منطقی جلوه می‌دهند. به‌عبارتی برای تأیید آنچه خود می‌خواهیم، از دانسته‌هایمان استفاده می‌کنیم؛ روشی که ذهن ما برای زدن مهر تأیید به باورهای موجود استفاده می‌کند. این‌گونه است که ما داده‌های مبهم را به‌شکلی تحلیل می‌کنیم که خودمان دوست داریم.

بر پایه طبیعت خودمحورمان (و میل به الگوهای ساده)، هنگام تحلیل اطلاعات مبهم، آنچه را برایمان معنادار است، حفظ می‌کنیم و چیزهایی را که با منطق ما جور در نمی‌آیند، دور می‌ریزیم. فارغ از ابهام و گنگی، ما داده‌هایی را بهتر تحلیل می‌کنیم که با پیش‌فرض‌هایمان همخوان هستند.

اثر بارنوم یعنی فرد دوست دارد بپذیرد توصیف‌های شخصیتی گنگ و عمومی به‌‌طور ویژه درمورد او صدق می‌کند. فرد متوجه نیست که این داده‌ها می‌تواند درمورد هر کسی صادق باشد. نمونه بارز تأثیر این خطای شناختی، میل به پذیرش حرف‌های کلی و مبهم فال‌گیرهاست؛ گویی به‌طور خاص درباره ما صحبت می‌کنند.

نتیجه‌گیری اکتشافی به‌طورکلی چیز خوبی است و از خستگی تصمیم گیری جلوگیری‌ می‌کند؛ اما برخی اکتشاف‌ها توانایی قضاوت ما را دچار اختلال می‌کنند. فراموش نکنید که ما روزانه تصمیم‌های فراوانی می‌گیریم که برخی مهم‌تر هستند. مطمئن شوید که تصمیم‌های مهم تحت‌تأثیر خطاهای شناختی قرار نمی‌گیرند.

شما چطور این کار را می‌کنید؟ اصلا مراقب خطاهای شناختی رایج هستید؟ چطور درمورد آنها خودآگاه می‌مانید و با آنها مقابله می‌کنید؟ چه تجربه‌ای از تأثیر خطاهای شناختی بر تصمیم‌گیری‌هایتان دارید؟

فهرست خطاهای شناختی

فهرست خطاهای شناختی

فهرست خطاهای شناختی

17 خطای شناختی که باید بشناسید!

در این نوشته قصد دارم در مورد 17 خطا و اشتباه فکری که بسیاری از ما در طول زندگی با آن دست به گریبان هستیم بنویسم.

راستش این فهرست، لیست خیلی معروفی است که بسیاری از رواندرمانگران با رویکرد شناختی رفتاری CBT ، در جلسات درمانی‌شان سعی می‌کنند مراجعین را با آنها آشنا کنند و با کمک خود بیمار، وجود و نقش آفرینیِ این خطاها را در افکارش، ریشه کن کنند.

با من همراه باشید:

1. ذهن خوانی:

شما فرض را بر اين می گذاريد كه می‌دانيد آدم ها چه فكر می‌كنند بی آنكه شواهد كافی در مورد افكارشان داشته باشيد. ‌
مثلاً: "او فكر می كند من يك بازنده ام".

2. پيش‌گويی:

آينده را پيش بينی می كنيد. پيش بينی می كنيد كه اوضاع بدتر خواهد شد يا خطری در پيش است. مثلاً "در امتحان قبول نخواهم شد" يا "اين شغل را به دست نخواهم آورد" .

می‌دونستید ما در مصاحبه‌های شغلی هم دچار خطاهای فاحش شناختی میشیم؟
این مقاله رو بخونید:
7 خطای شناختی در مصاحبه شغلی و 6 روش برای کاهش آنها

3. فاجعه سازی:

شما بر اين باوريد كه آنچه كه اتفاق افتاده است يا اتفاق خواهد افتاد آنچنان دردناك و غيرقابل تحمل خواهد بود كه شما نمی توانيد آن را تحمل كنيد . مثلاً: "اگر در امتحان رد شوم، فاجعه است".

4. برچسب زدن:

يک ويژگی منفی خيلی كلی را به خود و ديگران نسبت می دهيد. مثلاً: "من دوست داشتنی نيستم" يا "او بی لياقت است". برچسب زدن شکل حاد تفکر همه یا هیچ چیز است.

به جای اینکه بگویید «اشتباه کردم» به خود برچسب منفی می زنید: «من بازنده هستم». گاه هم اشخاص به خود برچسب «احمق» یا «شکست خورده» و غیره می زنند.

انسان وجود خارجی دارد اما «بازنده» و «احمق» به این شکل وجود ندارد. این برچسب‌ها تجربه‌های بی فایده‌ای هستند که منجر به خشم، اضطراب ، دلسردی و کمی عزت نفس می شوند.

گاه برچسب متوجه دیگران است؛

وقتی کسی در مخالفت با نظرات شما حرفی می زند ممکن است او را متکبر بنامید. بعد احساس می کنید مشکل به جای رفتار یا اندیشه بر سر «شخصیت» یا «جوهر و ذات» او است. در نتیجه او را به کلی بد قلمداد می‌کنید و در این شرایط، فضای مناسبی برای ارتباط سازنده ایجاد نمی شود.

5. دست كم گرفتن جنبه‌های مثبت:

مدعی هستيد كه دستاوردهای مثبت شما يا ديگران ناچيز و جزئی هستند. مثلاً: "اين وظيفه زن خانه است، بنابراين وقتی به من توجه می كند كه شق القمر نكرده است ". "اين موفقيت معرفی انواع خطاهای شناختی ها كه مهم نيستند، خيلی آسان به دست آمدند".

افرادی که دارای این نوع تفکر غیر منطقی هستند، توجه زیاد و باارزشی به جنبه های مثبت زندگی خود ندارند و همیشه نکات مثبت را برای خود بی اهمیت جلوه می دهند. با بی ارزش شمردن تجربه های مثبت، اصرار بر مهم نبودن آنها دارند.

کارهای خوب خود را بی‌اهمیت می‌خوانند، معتقدند که هر کسی می تواند این کار را انجام دهد. بی توجهی به امر مثبت شادی زندگی را می گیرد و شما را به احساس ناشایسته بودن سوق می دهد.

خطاهای شناختی

خطاهای شناختی

۶. فيلتر منفی:

تقريباً منحصراً بر جنبه‌های منفی متمركز می شويد و به ندرت به جنبه‌های مثبت توجه می كنيد. مثلاً: "اگر نگاهی بياندازيد متوجه می شويد چه تعداد آدم هايی هستند كه مرا دوست ندارند".

افرادی که دارای این نوع افکار هستند تحت تاثیر یک حادثه منفی همه واقعیت را تار می بینند.

به جزیی از یک حادثه منفی توجه می کنند و بقیه را فراموش می‌کنند. عدم توانایی در دیدن بخش های مهمتر این حوادث، عاملی است که ذهن ما را درگیر می کند. شبیه چکیدن یک قطره جوهر که بشکه آبی را کدر می کند.

7. تعميم افراطی:

صرفاً بر اساس يك رويداد خاص، يك الگوی كلی (فراگير) منفی را استنباط می‌كنيد. مثلاً: "اين اتفاق هميشه برای من پيش می‌آيد، انگار من خيل جاها شكست م‌ خورم".

افرادی که این نوع خطا را در افکار دارند حقایق زندگی را پررنگ تر از مقدار واقعی آن می بینند.

شدت و مقدار واقعی خیلی کمتر از مقدار و شدتی است که در ذهن فرد قرار دارد. فردی که دچار این خطای شناختی است ، هر حادثه منفی و از جمله یک ناکامی شغلی را شکستی تمام عیار و تمام نشدنی تلقی می کند و آن را با کلماتی چون هرگز و همیشه توصیف می کند.

فهرست خطاهای شناختی

فهرست خطاهای شناختی

8. تفكر دو قطبی:

آدم ها يا اتفاق ها را به صورت همه يا هيچ می بيند. مثلا : "همه مرا كنار گذاشته اند " يا"وقت تلف كردن بود". در این نوع افکار قانون همه یا هیچ حاکم است . فرد یک رفتار، فکر، موفقیت، پدیده یا موضوع را کلا سفید یا سیاه می بیند.

هر چیز کمتر از کامل، شکست بی چون و چراست.

عدم قناعت به مقدار و یا بخشی از یک کار، یک فعالیت و یا یک امتیاز، آنها را از مزایای آن امر محروم می کند.

به طور مثال عده ای این نوع تفکر را دارند که یا باید فلان ماشین را داشته باشند یا اصلا هیچ ماشینی را نمی خواهند. این نوع تفکر در بسیاری از قسمت های زندگی دیده می شود. در مثالی دیگر مدرس دانشگاه بیان می دارد که اگر این تعداد دانشجو بود و با این شرایط به طور مثال من این درس را خواهم داد.

در مثال دیگر خانمی که رژیم لاغری گرفته بود، پس از خوردن یک قاشق بستنی گفت: برنامه لاغری من دود شد و به هوا رفت. با این طرز تلقی به قدری ناراحت شد که یک ظرف بزرگ بستنی را تا به آخر نوش جان کرد.

9. بايدها:

رويدادها بر مبنای اين كه چطور بايد می بودند تفسير می‌كنيد و نه بر مبنای اين كه واقعاً چطور هستند. مثلاً "بايد خوب عمل كنم، و اگر خوب عمل نكنم يعنی شكست خورده ام". انتظار دارید که اوضاع آن طور باشد که شما می خواهید و انتظار دارید. همیشه این انتظار محقق نمی شود و یا با درصد کمتری محقق می شود.

برای مثال نوازنده بسیار خوبی پس از نواختن یک قطعه دشوار پیانو با خود گفت: «نباید این همه اشتباه می کردم». آنقدر تحت تاثیر این عبارت قرار گرفت که چند روز متوالی حال و روز بدی داشت.

انواع و اقسام کلماتی که «باید» را به شکلی تداعی می کنند، همین روحیه را ایجاد می نمایند. آن دسته از «عبارت های بایددار» که بر ضد شما به کار برده می شوند، به احساس گناه و ناامیدی منجر می‌شود. اما همین باورها، اگر متوجه سایرین و یا جهان به طور کلی شود منجر به خشم و دلسردی می گردد « نباید این قدر سمج باشد».

خیلی ها می خواهند با «باید» ها و «نباید»ها به خود انگیزه بدهند.

خیلی ها می خواهند با «باید» ها و «نباید»ها به خود انگیزه بدهند.

خیلی ها می خواهند با «باید» ها و «نباید»ها به خود انگیزه بدهند. «نباید آن شیرینی را بخورم». این نوع فکر اغلب بی تاثیر است زیرا «باید»ها تولید سرپیچی می کنند و اشخاص تشویق می شوند که درست برعکس آن را انجام دهند.

10. شخصی سازی:

به خاطر اتفاقات ناخوشايند منفی، تقصير زيادی را به صورت غيرمنصفانه به خود نسبت می‌دهيد و به اين موضوع توجه نمی‌كنيد كه ديگران هم سهمس در ایجادِ اتفاقات خاص دارند.
مثلاً: "ازدواجم به بن بست رسيد، چون من شكست خوردم".

11. مقصر دانستن:

فرد ديگری را منبع اصلی احساسات منفی تان می‌دانيد و مسئوليت تغيير خودتان را نمی پذيريد. مثلاً "تقصير اوست كه من الآن اين گونه احساس می كنم" يا "تمام مشكلات من تقصير والدينم است".

12. مقايسه‌های غيرمنصفانه:

اتفاق ها را بر اساس استانداردهايی تفسير می‌كنيد كه واقع بينانه نيستند. به اين ترتيب كه به افرادی توجه می كنيد كه بهتر از شما عمل می كنند و در نتيجه خودتان را در مقايسه با ديگران حقير و پست می بينيد.
مثلاً: "او در مقايسه با من موفقتر است" يا "ديگران بهتر از من امتحان دادند".

مقایسه خود با دیگران

مقایسه خود با دیگران

13. هميشه پشيمان بودن:

تمركز و اشتغال ذهنی با اين كه من می توانستم بهتر از اين ها عمل كنم به جای توجه به اين كه من الآن چه كارهايی را می‌توانم بهتر انجام بدهم .
مثلاً: "اگر تلاش كرده بودم می توانستم شغل بهتری داشته باشم" يا "نبايد اين حرف را می زدم".

14. چه می شود اگر:

يک سلسه سؤالات می پرسيد كه همه به اين صورت هستند كه "چه می شود اگر اتفاق خاصی بيافتد؟"

و البته شما هرگز از پاسخی كه به خود می دهيد راضی نيستيد.
مثلاً: "درست ، ولی اگر مضطرب شوم چه؟" يا "اگر نتوانم درست نفس بكشم چه؟"

15. استدلال احساسی:

اجازه می دهيد كه احساساتتان، تفسيرتان از واقعيت را هدايت كنند. مثلا: احساس افسردگی می‌كنم، و اين يعنی ازدواجم به بن بست خورده است.

افرادی که دارای استدلال احساسی هستند فکر می کنند که احساسات منفی ما لزوما منعکس کننده واقعیت ها هستند.

این نوع استدلال احساسی ما را از بسیاری واقعیت‌ها دور نگه می‌دارد. برای مثال : «از سوار شدن در هواپیما وحشت دارم، چون پرواز با هواپیما بسیار خطرناک است». « یا احساس گناه می کنم پس باید آدم بدی باشم». یا «خشمگین هستم، پس معلوم می معرفی انواع خطاهای شناختی شود با من منصفانه برخورد نشده است.» یا «چون احساس حقارت می کنم، معنایش این است که فرد درجه دومی هستم». یا «احساس نومیدی می کنم، پس حتما باید نومید باشم».

16. ناتوانی در عدم تأييد شواهد:

همه مدارک يا شواهد بر عليه افكار منفی‌تان را رد می‌كنيد. مثلاً وقتی اين تفكر را داريد كه "دوست داشتنی نيستم "، هر مدركی كه نشان بدهد آدم ها شما را دوست دارند را رد می كنيد. در نتيجه افكارتان قابل رد كردن نيستند.

قضاوت دیگران

قضاوت دیگران

17. برخورد قضاوتی:

خودتان، ديگران و اتفاق ها را به جای اين كه صرفاً فقط توصيف كنيد، بپذيريد يا درک كنيد، به صورت سياه و سفيد ارزيابی می‌كنيد (خوب و بد يا برتر و حقير ). خودتان و ديگران را بر مبنای معيارهای دلبخواه و سليقه‌ای قضاوت می‌كنيد و به اين نتيجه معرفی انواع خطاهای شناختی می رسيد كه خودتان يا ديگران كوتاهی كرده‌ايد.

به قضاوت ديگران يا به قضاوت سختگيرانه از خودتان درباره خويش بها می‌دهيد . مثلاً "در دانشگاه خوب درس نخواندم " يا "اگر تنيس كار كنم، خوب از آب در نمی آيد " يا "ببين چقدر موفق است، من نيستم".

همۀ این مواردی که برشمردم در حوزۀ شناختی علم روانشناسی تعریف می شود. رویکردی که نقش اصلی در زندگی و رفتارهای آدمی را به شناخت نسبت می دهد.

و جالب است که بدانید یکی از مهمترین رویکردهای درمانی در این نظرگاه، رویکرد شناختی رفتاری (CBT) است.

خوب در تفکراتتان بگردید و ببینید که چندتا از این خطاهای شناختی را دارید؟!

فراموش نکنید که تنها با فهمیدن اینکه چنین خطاهای شناختی داریم، قادر به ترک و درمان آن نیستیم و معمولاً باید یک فرآیند درمانی را با یک روانشناس بالینی صاحب صلاحیت شروع کنیم.

خطاهای شناختی چیست؟ 10 نمونه رایج از خطاهای شناختی

خطاهای شناختی چیست

بسیاری از افرادی که دچار ناتوانی در حل مشکلات خود هستند پس از مراجعه به روانشناسان و روانپزشکان با سوالی تحت عنوان خطاهای شناختی چیست؟ رو‌به‌رو می‌شوند.

در پاسخ به این سوال باید گفت: خطاهای شناختی در تصمیم‌گیری و قضاوت افراد در موقعیت‌های گوناگون اثر می‌گذارند. پیگیری این خطاها در زمینه‌ی دیدگاه شناختی رفتاری انجام می‌گیرد. براساس این نظریه مغز انسان با بررسی و تحلیل خطرات احتمالی سبب می‌شد تا فرد از آن‌ها دوری کند و در امان باشد.

اغلب روان‌پزشکان در درمان خطاهای شناختی بیماران و مراجعه‌کنندگان‌ خود تلاش می‌کنند خطاهای شناختی را شناسایی کرده و به بیماران خود معرفی کنند. پس از شناسایی و معرفی این خطاهای شناختی برای حذف آن از ذهن بیمار تلاش می‌کنند. دلیل این امر این است که بسیاری از مشکلات و خطاهای شناختی ریشه در ذهن و طرز تفکر انسان دارد؛

پس می‌توان با تغییر طرز فکر و تفکر استراتژیک به راحتی این خطاهای شناختی را از بین برد و بسیاری از مشکلات را حل کرد. به عبارتی دیگر انسان‌ها به صورت کامل تحت تاثیر برداشت‌های خود از مسائل مختلف قرار می‌گیرند نه خود مسئله.

انواع خطاهای شناختی کدام‌اند؟

خطاهای شناختی انواع مختلفی دارند و در گروه‌های متفاوتی قرار می‌گیرند. تحریف شناختی و سوگیری شناخته دو دسته اصلی و مهم از خطاهای شناختی هستند که در ادامه به آن می‌پردازیم.

تحریف شناختی

در تحریف شناختی مغز انسان در برابر پذیرش واقعیت مقاومت کرده و فرد را وادار به باور کردن چیزی می‌کند که وجود خارجی ندارد. این امر بیشتر در مواقعی که فرد درگیر یک موقعیت غم‌انگیز یا شرایط تنش‌زا می‌شود اتفاق می‌افتد تا از فرد دربرابر آسیب‌های روحی و جسمی محافظت کند.

خطاهای شناختی تحریفی منجر به بروز قوانین و نظریه در ذهن فرد می‌شوند و او همیشه در زندگی خود تلاش می‌کند تا این قوانین و نظریه را ثابت و تایید کند. هر چقدر هم که با موارد مخالف آن‌ها روبه‌رو شود نمی‌تواند دست از این قوانین بکشد؛ چرا که انسان به صورت طبیعی موارد غیرقابل پیش‌بینی را قبول نمی‌کند و تمایل دارد نظریات خود را تایید کند. در همین راستا برای آشنایی بیشتر با باور می توانید مقاله ” باور چیست و چه اهمیتی دارد ” را مطالعه نمایید.

انواع خطاهای شناختی

سوگیری شناختی

مغز ما نسبت به برخی موضوعات باورهایی دارد که در تصمیم‌گیری به آن جهت می‌دهد. مزایت این سوگیری در این است که سرعت تصمیم‌گیری را افزایش می‌دهد اما این نکته را در نظر داشته باشید که افزایش سرعت در تحلیل مسائل و تصمیم‌گیری درباره آن‌ها می‌تواند دقت فرد را کاهش دهد. اغلب این سوگیری‌ها از دوران کودکی در فرد شکل می‌گیرند و همراه او می‌مانند.

10 نمونه رایج از خطا های شناختی

نمونه خطاهای شناختی شامل موارد زیر هستند:

نفرین آگاهی و سوگیری پس‌نگری

معمولا بسیاری از ما هنگامی مفهومی را درک می‌کنیم یا به دانش ما اضافه می‌شود، فراموش می‌کنیم که در گذشته، چنین دانشی را نداشته‌ایم. بنابراین، تصور می‌کنیم هر آنچه ما می‌دانیم را بقیه هم می‌دانند. سوگیری پس‌نگری نیز به نوعی ریشه در دانش دارد. وقتی از فرآیندی منحصربه فرد‌ داده‌های مرتبط به آن آگاه می‌شویم، تصور می‌کنیم که وقوع آن از آغاز قابل پیش‌بینی بوده است.

سوگیری تاییدی

دائم باید مراقب سوگیری تاییدی باشید. همه ما تمایل داریم که دیگران دانسته‌ها و باور‌های ما را تایید کنند. به صورتی مشابه، زمان تحقیق و ارزیابی به دنبال منابعی هستیم که اعتقادات ما را تایید کنند. به همین سبب چنان‌چه بیش از یک سو وجود دارد، باید به صورت آگاهانه هر دو سوی قضیه را بررسی کنید. باید بدانید که از نظر شناختی کامل هستیم. ما تمایل نداریم ساختار دانش و شیوه تفکر خود را تغییر دهیم.

هزینه هدر رفته

بسیاری از ما معتقد هستیم که در ازای هر آورده‌ای (پول و یا سایر موارد) باید پاداشی نصیب ما گردد؛ ولی این همواره صحیح نیست. گاهی اوقات ما هیچ چیزی به دست نمی‌آوریم. هزینه هدر رفته (Sunk Cost)، چیزی از بین رفته است و دیگر قابل جبران نیست. این مسئله حس بدی به ما می‌دهد. برای مقابله با این احساس ناخوشایند، به صورت غیرمنطقی به فکر پس گرفتن هستیم؛ ولی همان طور که در موارد فوق اشاره شد هزینه هدر رفته، از بین رفته است، دیگر نمی‌شود آن را پس گرفت.

فروپاشی ‌انگاری

شاید بسیار شنیده باشد که فلان چیز محکوم به نابودی است. «سقراط» بارها این را در رابطه نوشتار تکرار کرده بود. خطای فروپاشی انگاری (Declinism) موجب می‌شود فارغ از شرایط جاری، آینده را تاریک‌تر از گذشته و رو به فروپاشی مشاهده کنیم. در بین ما ایرانی‌ها بسیار رایج است که حرف از روزگار خوش گذشته و افسوس خوردن برای آینده بزنند.

البته مردم سایر کشورهای جهان نیز مخصوصا در سنین بالا، چنین گرایشی دارند. این خطای شناختی ممکن است ریشه در بی‌علاقگی ما به تغییر را داشته باشد.

ما تمایلی به ناشناخته‌ها نداریم؛ کنار آمدن با دنیایی که می‌شناسیم ساده‌تر است. زمانی که چیزی تغییر می‌کند، ما مجبوریم طرز فکر خود را در رابطه با آن‌ها را تغییر دهیم؛ چرا که ما از لحاظ شناختی کافی هستیم و در مقابل تغییر طرز فکرمان مقاومت می‌کنیم. می توان به نوعی بیان کرد افرادی که دچار کمال گرایی هستند این مشکل را خواهند داشت.

برخی از خطا های شناختی

خطای پس ‌زدگی

زمانی اعتقاد به باوری حتی بعد از به چالش کشیدن آن، محکم‌تر می‌شود، خطای پس‌زدگی اتفاق می‌افتد. ممکن است این خطا و خطای فروپاشی انگاری بنیان مشترکی داشته باشد: مقاومت در مقابل تغییر.

خطای پس‌زدگی از نظر نگرانی در رابطه با شکست، بی‌شباهت به منفی گرایی نیست. ما تمایل نداریم باور و اعتقاداتمان به چالش کشیده شده یا رد شود. چرا که آن را نوعی شکست می‌دانیم. در نتیجه با پافشاری بیشتری، بر درستی باورمان اصرار می‌کنیم.

خطای بنیادی برچسب‌ زدن

یکی از نمونه خطاهای شناختی می‎توان به خطای بنیادی معرفی انواع خطاهای شناختی برچسب زدن اشاره کرد. خطای بنیادی برچسب زدن یا اسناد تا اندازه‌ای مشابه خطای خود خدمت‌گرایی است، ولی جای مقصر در آن تعویض می‌شود. ما شکست خود را به دلایل زمینه‌ای نسبت می‌دهیم. ولی اشتباهات و شکست‌های دیگران را به قابلیت‌های شخصیتی آن‌ها نسبت می‌دهیم. این خطا ممکن است از اتکای ما بر راه‎ حل‌های دم دستی ریشه بگیرد.

نمونه رایج این خطا قضاوت در رابطه با رانندگی دیگران، مخصوصا خانم‌ها است. شما پشت اتومبیلی در حال حرکت هستید، اتومبیل جلویی دائم سرعت را کم و یا زیاد می‌کند. شما در تلاش برای سبقت گرفتن از چنین راننده بی‌احتیاطی، متوجه می‌شوید راننده زن است.

سریع برچسب می‌زنید: زن است دیگر، رانندگی خانم‌ها بهتر از این نمی‌شود. چیزی که شما ممکن است ندانید این است که در ماشین آن زن، 3 بچه در حال بازی با هم‌دیگر هستند، آن خانم نیز کلافه شده است؛ چرا که نتوانسته است محل کار خود را در زمان همیشگی ترک کند و اکنون تلاش می‌کند که بچه‌ها را به موقع به کلاس آن‌ها برساند.

در صورتی که شما جای زن قرار می‌گرفتید، دلیل رانندگی بد خود را شرایط موجود می‌دانستید. ولی با این حال که پای دیگری در میان است، خود فرد را دلیل این ‌گونه رانندگی کردن می‌دانند.

جانب ‌گرایی درون‌ گروهی

خطای خود خدمت گرایی و برچسب زدن موجب می‌شود ما همواره طرف خود را بگیریم. به صورتی مشابه، خطای جانب گرایی درون گروهی موجب می‌شود ما به صورتی غیرمنصفانه طرف افرادی را بگیریم که خود و آن‌ها را از یک گروه می‌دانیم.

شاید به نظر خود شما آدم منصف و بی‌اشتباهی باشید، ولی تمام ما درگیر این خطا هستیم؛ طبیعت ما چنین است.از جنبه تکامل زیستی، این سوگیری نوعی مزیت است؛ چرا که به حمایت از افرادی که کمک می‌کنند که شبیه ما هستند. این کار در راستای اهمیت به خانواده و بقای نسل است. در همین راستا به کمک شخصیت شناسی می توانید تصمیم های سنجیده بهتری را رقم بزنید.

خطای شناختی اثر بارنوم

برای درک بهتر اثر «بارنوم» یا «فوور»، لازم است مجددا یادآوری می‌کنیم که ما انسان‌ها دنیای همیشگی و آشنای خودمان را دوست داریم. در دنیای ناشناخته، ما الگویی برای دنبال کردن نداریم و ناچاریم برای درک اطلاعات جدید بیشتر و سخت‌تر فکر کنیم.

زمانی هم در این رویداد با کمبود اطلاعات مواجه می‌شویم، ولی می‌توانیم با استفاده از آن قسمت از دانسته‌های خود مشکل را برطرف کنیم؛ روشی که ذهن ما برای زدن مهر تایید به باورهای موجود به کار می‌گیرد. این گونه است که ما اطلاعات مبهم را به صورتی تحلیل می‌کنیم که خود ما تمایل داریم.

برمبنای طبیعت خود محور ما، زمان تحلیل اطلاعات مبهم، آنچه را برای ما معنادار است را حفظ می‌کنیم و چیزهایی را که با منطق ما جور در نمی‌آیند را دور می‎ریزیم. آسوده از ابهام و گنگی، ما اطلاعاتی را بهتر تحلیل می‌کنیم که با پیش‌فرض‌های خود همخوان هستند.

اثر «بارنوم» یعنی شخص تمایل دارد قبول کند توصیف‌های شخصیتی گنگ و عمومی به صورت خاص در رابطه با او صدق می‌کند. فرد متوجه نیست که این اطلاعات می‎تواند در رابطه با هر شخصی صادق باشد. نمونه بارز تاثیر این خطای شناختی، میل به قبول صحبت‌های کلی و مبهم فال‌گیرها است؛ گویی به صورت ویژه در رابطه با ما حرف می‌زنند.

منفی ‌نگری

خطای منفی نگری، بسیار مشابه خطای بدبینی است که کمی هم افراد به قانون مورفی آن را ارتباط می دهند، اما تفاوت ظریف و مهمی دارد. این خطای شناختی مشابه خطای هزینه از دسته رفته ریشه در بیزاری ما از شکت دارد.

انواع خطاهای شناختی کدامند؟

خطاهای شناختی برخی اشتباهات ما در تفسیر، تحلیل، یادآوری و نتیجه گیری‌هاست که گرچه سبب تصمیم‌گیری‌های سریع خواهد شد تبعاتی نیز به همراه خواهد داشت.

خطاهای شناختی برخی اشتباهات ما در تفسیر، تحلیل، یادآوری و نتیجه گیری‌هاست که گرچه سبب تصمیم‌گیری‌های سریع خواهد شد تبعاتی نیز به همراه خواهد داشت.

مجله موفقیت ایلیاد - خطای شناختی اصطلاحی کلی است در بردارنده‌ی زیر مجموعه‌های بسیار که از مزایا و معایبی نیز برخوردار است. این خطاها به تفکر و تصمیم‌گیری سریع کمک نموده و گاه ما را در برابر خطرات محافظت می‌نماید اما هزینه هایی نیز در پی دارد. موقعیت شغلی، سبک زندگی و روابط زوجین تحت تأثیر این گونه خطاها ممکن است در معرض آسیب قرار گیرد اما آگاهی در این زمینه طرز برخورد در موقعیت‌های روزانه را آسان و سبب تصمیم گیری‌های بهتر می‌شود. ریشه‌ی اکثر مشکلات در سبک تفکر فرد است، در واقع نوع نگاه ما به موضوعات مختلف و نحوه‌ی تحلیل و تصمیم گیری‌های ما در نتیجه ماجرا تأثیرگذار می‌باشد و عدم تشخیص درست به صورت مستقیم و غیر مستقیم در زندگی شخصی، احساسات و روابط فرد تأثیر می‌گذارد و زمینه ساز معرفی انواع خطاهای شناختی بروز انواع اختلالات روانی می‌شود.
خطاهای شناختی برخی اشتباهات ما در تفسیر، تحلیل، یادآوری و نتیجه گیری‌هاست که گرچه سبب تصمیم‌گیری‌های سریع خواهد شد تبعاتی نیز به همراه خواهد داشت. در این مقاله به بررسی انواع خطاهای شناختی پرداخته‌ایم، با ما همراه باشید.

خطاهای شناختی از انواع گوناگونی برخوردارند که به معرفی رایج‌ترین آنان می‌پردازیم:

- تأیید و اعتماد بیش از حد به خود

اغلب انسان‌ها ساختار دانش و تفکر خود را پذیرفته و تمایل چندانی به تغییر عقاید خود نشان نمی‌دهند، در طول تاریخ نیز پذیرش یافته‌های جدید و جایگزینی آن‌ها با موارد پیشین اغلب دشوار و با عدم همراهی عده‌ی بسیاری روبرو بوده است. در این نوع خطای شناختی ( باور و اعتماد بیش از حد به خود ) افراد به دنبال منابعی جهت تأیید باورهایشان می‌باشند و تفکراتی که آنان را نقد می‌کند مورد بی‌توجهی قرار داده و نمی‌پذیرند.

- تمرکز بر اطلاعات موجود

غالباً انسان برای تصمیم‌گیری از اطلاعاتی که از گذشته در ذهن موجود است استفاده می‌کند و با بروز شرایط مشابه موقعیت جدید و قدیمی را در ذهن مقایسه و بر اساس تجربیات پیشین اقدام می‌کند. تکامل طی سال‌ها سبب توجه بیشتر به شرایط پیچیده‌تر و خطرناک‌تر شده است که خاطرات واضح‌تری از آنان داشته و ما را در منطقه‌ی امن نگه می‌دارد. برای مثال با شنیدن صدایی بلند ناخوداگاه احتمال وقوع انفجار در ذهن تداعی می‌شود تا مثلاً افتادن چیزی بر زمین، حتی اگر احتمال وقوع انفجار بسیار کم باشد.

- اثر لنگر

این خطای شناختی به زمانی تعلق دارد که با محدودیت در چیزی مواجه شده‌ایم بدین ترتیب احتمال بسیاری وجود دارد که از تمام ظرفیت ممکن استفاده کنیم. مثال رایج آن فروشگاهی است که سقف حداکثری برای برخی محصولات خود تعیین نموده است و عده‌ی بسیاری حتی اگر قبلاً خواهان دریافت مقدار کمی از آن بوده‌اند اقدام به خرید در حداکثر میزان ممکن خواهند کرد.

- اثر هاله‌ای

اثر هاله‌ای تأثیر اولین برخورد با موضوع یا شخصی است که سبب ایجاد دیدگاهی کلی در رابطه با آن خواهد شد. برای مثال فردی که در اولین ملاقات بسیار مهربان و متشخص ظاهر می‌شود در برخوردهای بعدی رفتارهای تهاجمی و غیر اجتماعی وی چندان بد و ناخوشایند به نظر نمی‌رسد.

- اثر دانینگ - کروگر

این مسئله اشاره به وضعیتی دارد که فرد دانش و اطلاعات خود را بیش از اندازه‌ی واقعی تصور می‌نماید . افراد آگاه و دانا در مواجهه با نادانسته‌های خود صادق‌اند و در رابطه با هر موضوعی با اطمینان ابراز عقیده نمی‌کنند. این رفتار لزوماً به دلیل کمبود اطلاعات یا عدم اعتماد بنفس فردی نمی‌باشد بلکه حاصل علم و آگاهی به محدودیت ذهن و دانسته‌های ما نسبت به جهان پیرامون می‌باشد. عدم آگاهی و اشراف به مسائل آنان را پیش پا افتاده نشان داده و اظهار نظر مطمئن را آسان‌تر می‌نماید.

- تفکر همه یا هیچ

افراد دارای تفکر همه یا هیچ تنها دو حالت از هر مسئله را در نظر می‌گیرند، بله یا خیر، درست یا غلط، پیروزی یا شکست که همه نوعی تفکر صفر و یک هستند. این تفکر انعطاف پذیری فرد را در حل مسائل از بین برده و سبب بروز مشکلات بسیاری خواهد شد.

- ذهن خوانی

یکی از خطاهای رایج شناختی این است که شما فکر می‌کنید می‌دانید در ذهن دیگران چه می‌گذرد در حالی که هیچگاه نمی‌توان با اطمینان در این رابطه نظر داد، بخصوص که اطلاعات در دسترس در این زمینه ناقص باشد.

- پیشگویی

سعی در پیشگویی و پیش‌بینی اتفاقات آینده برای پیشگیری از بروز مشکلات اغلب به عنوان یک خطای شناختی بدون دلایل و مدارک کافی با دیدی منفی صورت گرفته و بدین ترتیب بسیاری از فرصت‌ها برای تلاش و دستیابی به هدف با بیان عباراتی نظیر« این کار نتیجه مثبتی در پی نخواهد داشت» از بین خواهند رفت.

- برچسب زدن

این کار مرحله بعدی پس از تفکر سیاه و سفید است که فرد یک ویژگی کلی را به خود یا دیگران نسبت می‌دهد. برای مثال در شرایط شکست به جای پذیرش اشتباه و درس گرفتن از آن شرایط از برچسب‌هایی نظیر بازنده، احمق یا شکست خورده برای خود استفاده می‌کند. برچسب زدن امری غیر منطقی است که خشم، اضطراب، دلسردی و کم شدن عزت نفس از تبعات آن می‌باشند.

- جانب‌گرایی درون گروهی

این خطا با جانبداری از خود شروع می‌شود و به طرفداری غیر منصفانه از افرادی که خود را با آن‌ها در یک دسته می‌دانیم منتهی می‌شود. این خطای شناختی به لحاظ تکامل زیستی به دلیل حمایت از افراد مشابه و اهمیت بیشتر به خانواده و بقای نسل نوعی مزیت به شمار می‌رود اما در زندگی اجتماعی حتماً مشکل ساز خواهد شد.

فهرست خطاهای شناختی|معرفی ۱۷ فکر ناکارآمدمنفی

مطالب آموزشی

روانشناسان با بررسی دقیق هزاران مراجع، انواع خطاهای شناختی مختلف را جمع آوری کرده اند که هر کدام از آنها به نوعی در زندگی آدمی تاثیر فراوانی دارد. با ما همراه باشید و انواع خطاهای شناختی را بخوانید و ببینید نشانی از آنها در شما وجود دارد یا نه؟

خطاهای شناختی

تعریف خطاهای شناختی

خطاهای شناختی یا Cognitive Errors جز بحث‌های پرکاربرد معرفی انواع خطاهای شناختی در حوزه روانشناسی به حساب می آیند و به‌طور ویژه،

فهرست خطاهای شناختی به بخش مهم بسیاری از کتابهای روانشناسی برای مردم تبدیل شده است.

خطای ذهنی، هنگام تحلیل و تفسیر و قضاوت در مورد اتفاق ها، ما را در دام خود گرفتار می‌کنند

و باعث می‌شوند که ما نتوانیم شرایط به وجود آمده را به درستی بسنجیم و بررسی کنیم و تصمیم درست را انتخاب کنیم

در واقعخطاهای ذهنی در طول تاریخ و با گذشت زمان و در اثر زندگی طولانی‌ مدت انساندر دنیا، در مغز ما تشکیل شده است

و همواره سر منشا بسیاری از بیماری های روانی و حتی جسمی بوده اند و این روال تا به اکنون نیز ادامه دارد.

لیست خطاهای شناختی

۱. ذهن خوانی:
در این فکر ناکارآمد منفی، شما فرض را بر این می گذارید که می دانید آدم ها چه فکر می کنند و منظور و نیت ذهنیشان چیست،

بدون آنکه شواهد کافی در مورد افکارشان داشته باشید.

مثلاً، “منظورش از این کارش اینه که ……….”.

” الان همسرم داره به این فک میکنه که …………….”

۲. پیش گویی:
در این فکر ناکارآمد منفی، آینده را بصورت منفی پیش بینی می کنید. پیش بینی می کنید که اوضاع بدتر خواهد شد یا خطری در پیش است.

مثلاً “در امتحان قبول نخواهم شد” یا “این شغل را به دست نخواهم آورد” .

۳. فاجعه سازی:
در این فکر ناکارآمد منفی، شما بر این باورید که آنچه که اتفاق افتاده است یا اتفاق خواهد افتاد آنچنان دردناک و غیرقابل تحمل (( از کاه کوه ساختن)) خواهد بود

که شما نمی توانید آن را تحمل کنید .

مثلاً: “اگر در امتحان رد شوم، وحشتناک است”.

۴. برچسب زدن:
در این فکر ناکارآمد منفی، یک ویژگی منفی خیلی کلی را به خود و دیگران نسبت می دهید.

مثلاً: “من دوست داشتنی نیستم” یا “او بی لیاقت است”.
برچسب زدن شکل حاد تفکر همه یا هیچ چیز است.

هرگونه نسبت دادن صفت ها و ویژگی های منفی به خود یا دیگران خطای برچسب زنی محسوب می شود: من چقدر بدشانسم، زشتم، بی عرضه ام و …

۵. دست کم گرفتن جنبه های مثبت:
در این فکر ناکارآمد منفی، مدعی هستید که دستاوردهای مثبت شما یا دیگران ناچیز و جزئی هستند.

مثلاً: “این وظیفه زن خانه است، بنابراین وقتی به من توجه می کند که شق القمر نکرده است “.

” خریدن پراید که شق القمر نیست، الان مردم بنز سوار میشن”.

افرادی که دارای این نوع تفکر غیر منطقی هستند، توجه زیاد و با ارزشی به جنبه ها ی مثبت زندگی خود ندارند

و همیشه نکات مثبت را برای خود بی اهمیت جلوه می دهند.

با بی ارزش شمردن تجربه های مثبت، اصرار بر مهم نبودن آنها دارند. کارهای خوب خود را بی اهمیت می خوانند،

معتقدند که هر کسی می تواند این کار را انجام دهد. بی توجهی به امر مثبت شادی زندگی را می گیرد و شما را به احساس ناشایسته بودن سوق می دهد.
به طور مثال نگهبان ساختمان تجاری با تیزهوشی موفق به شناسایی یکی از سه سارقی شده بود که در هفته قبل از یکی از مغازه های این ساختمان دزدی کرده بودند. مسئول ساختمان ضمن قدردانی از نگهبان که بعد از چند روز موفق به کشف این گره شده بود از نگهبان خواست که یکی از روزهای هفته زمانی را مشخص کند که در جلسه ای با حضور افراد و مالکین ساختمان از زحمات وی قدردانی شود. نگهبان امروز و فردا کرده و یکسره میگفت کار مهمی نکرده ام و از تعیین وقت سرباز می زد!

۶. فیلتر منفی:
تقریباً منحصراً بر جنبه های منفی متمرکز می شوید و به ندرت به جنبه های مثبت توجه می کنید.

مثلاً : “اگر نگاهی بیاندازید متوجه می شوید چه تعداد آدم هایی هستند که مرا دوست ندارند”.
افرادی که دارای این نوع افکار هستند تحت تاثیر یک حادثه منفی همه واقعیت را تار می بینند. به جزیی از یک حادثه منفی توجه می کنند و بقیه را فراموش می کنند. عدم توانایی در دیدن بخش های مهمتر این حوادث، عاملی است که ذهن ما را درگیر می کند. شبیه چکیدن یک قطره جوهر که بشکه آبی را کدر می کند.

به مثالی توجه کنید:
به خاطر طرز برخورد شایسته خود با همکاران اداره، از طرف رئیس اداره تشویق می شوید، اما در این میان و در حین دریافت جایزه یکی از همکاران کلمه ای نه چندان جدی در مقام انتقاد به شما می گوید. روزهای طولانی در حالی که همه گفته های مثبت و مراسم با ارزش تشویق را فراموش می کنید، تحت تاثیر این انتقاد بسیار جزئی یک همکار، رنج می برید.

۷. تعمیم افراطی:
صرفاً براساس یک رویداد خاص ، یک الگوی کلی (فراگیر) منفی را استنباط می کنید.

مثلاً: “این اتفاق همیشه برای من پیش می آید، همه زنها بخاطر پول ازدواج میکنن، همه مردها خیانت میکنن،

هیچوقت روز خوش نداشتم، همیشه منو نادیده میگیری و ….

افرادی که این نوع خطا را در افکار دارند ز کلمات < همیشه-همه جا- همه آدما- هیچکس- اصلا- هرگز- هیچوقت و ….>زیاد استفاده میکنند

۸. تفکر دو قطبی (تفکر صفر یا صد):
آدم ها یا اتفاق ها را به صورت همه یا هیچ می بیند. مثلا : “ی ا دانشگاه شهیدبهشتی و رشته پزشکی، یا اصلا دانشگاه نرم بهتره “.

در این نوع افکار قانون همه یا هیچ حاکم است. فرد یک رفتار، فکر، موفقیت، پدیده یا موضوع را کلا سفید یا سیاه می بیند.

هر چیز کمتر از کامل، شکست بی چون و چراست. عدم قناعت به مقدار و یا بخشی از یک کار، یک فعالیت و یا یک امتیاز ، آنها را از مزایای آن امر محروم می کند.

به طور مثال عده ای این نوع تفکر را دارند که یا باید فلان ماشین را داشته باشند یا اصلا هیچ ماشینی را نمی خواهند.

این نوع تفکر در بسیاری از قسمت های زندگی دیده می شود.
در مثالی دیگر مدرس دانشگاه بیان می دارد که اگر این تعداد دانشجو بود و با این شرایط به طور مثال من این درس را خواهم داد.
در مثال دیگر خانمی که رژیم لاغری گرفته بود، پس از خوردن یک قاشق بستنی گفت: برنامه لاغری من دود شد و به هوا رفت.

با این طرز تلقی به قدری ناراحت شد که یک ظرف بزرگ بستنی را تا به آخر نوش جان کرد.



اشتراک گذاری

دیدگاه شما

اولین دیدگاه را شما ارسال نمایید.